سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرمین


نیازمندیهای مهناد -درج آگهی رایگان - تبلیغات رایگان - تبلیغات اینترنتی - خرید و فروش بی واسطه

نظر
&

عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه | جولین بارنز - متمم


 

 

  • عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه | جولین بارنز - متمم
    عکاسی بالون سواری عشق اندوه

    ما جولین بارنز (Julian Barnes) نویسنده‌ی انگلیسی را در متمم با کتاب درک یک پایان می‌شناسیم. کتابی که یک بار در پاراگراف فارسی به آن پرداخته‌ایم.

    این بار می‌خواهیم بخش‌های کوتاهی از کتاب عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه را با هم بخوانیم. کتابی که بارنز آن را در پی از دست دادن همسرش نوشته است.

    پت کاوانا، همسر بارنز، نزدیک به سی سال با او زندگی کرد و صرفاً چند روز پس از این‌که فهمیدند گرفتار یک تومور مغزی است، درگذشت.

    کتاب از سه جستار تشکیل شده و نام اصلی آن Level of Life است. در جستار اول نویسنده از عکاسی و بالون‌سواری حرف می‌زند. در جستار دوم از روایت یک عشق نافرجام می‌گوید و در سومین جستار – که ما آن را ملموس‌ترین بخش کتاب برای مخاطب ایرانی می‌دانیم –  داستان فقدان همسرش را روایت می‌کند.

    با توجه به این‌که سه جستار اصلی کتاب، علی‌رغم تلاش نویسنده، هم‌چنان کم‌وبیش مستقل هستند،‌ شاید بتوان گفت عنوانِ «عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه» بهتر از عنوان اصلی محتوای کتاب را شرح می‌دهد و آشکار می‌کند.

    جستار سوم کتاب را می‌توان به نوعی مکمل کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست دانست. در هر دو نوشته، پای حرف کسانی می‌نشینیم که درد فقدان را تجربه کرده‌اند و شکل برخورد دیگران را با یک «تازه تنها شده» روایت و نقد می‌کنند.

    کتاب عکاسی بالون سواری عشق و اندوه - جولین بارنز

    اجازه بدهید با پاراگراف زیر شروع کنیم. جایی که بارنز یکی از کلیدی‌ترین مفاهیم کتاب را مطرح می‌کند. او هر داستان عاشقانه‌ای را بالقوه یک داستان اندوه می‌داند. چون سرنوشت ناگزیر چنین داستانی،‌ جدایی است و البته معتقد است که عاشق شدن، درست مثل اوج گرفتن است: هر چه بالاتر بروی، هنگام سقوط، استخوانت محکم‌تر خواهد شکست.

    ما روی زمین صاف زندگی می‌کنیم، روی سطح، اگر چه همچنان بلندپروازیم. ما قعر‌نشینان گاهی به بلندای خدایان می‌رسیم. بعضی با بالِ هنر پر می‌کشند، بعضی با مذهب عروج می‌کنند؛ ولی بیشتری‌ها را عشق پرواز می‌دهد.

    وقتی بالا می‌رویم، خُب ممکن است سقوط هم بکنیم. فرودهای راحت و بی‌دردسر انگشت‌شمارند. ممکن است یکهو ببینیم با شدتی استخوان‌شکن مثل توپ داریم به زمین می‌خوریم.

    هر داستان عاشقانه، بالقوه، داستانِ اندوه نیز هست؛ اگر نه در اوایل، اما در ادامه‌اش، برای این‌ یکی‌شان نه، برای دیگری؛ بعضی وقت‌ها هم برای هردوی‌شان.

    پس چرا ما همواره سودای عشق داریم؟ چون عشق نقطه‌تلاقیِ حقیقت و جادوست. حقیقت چنان‌که در عکاسی؛ و جادو چنان‌که در بالون‌سواری.

    روایتِ دردِ عمیق فقدان را در جمله‌های زیر هم می‌توان دید:

    دو تا آدم را که تا به حال کنار هم قرار نگرفته‌اند، کنار هم می‌گذارید.

    … گاهی شدنی است و یک چیز تازه درست می‌شود و دنیا عوض می‌شود. بعدش، یک وقتی، دیر یا زود، به خاطر فلان یا بهمان علت، یکی از آن دو نفر کم می‌شود.

    و چیزی که کسر شده بیش‌تر است از مجموع همه‌ی آن‌چه بوده است. از نظر ریاضی البته احتمالاً ممکن نیست؛ اما از نظر احساسی چرا.

    نکته‌ی دیگری که بارنز به زیبایی به آن پرداخته، رفتار اطرافیان است. در شرایطی که او تقلا می‌کند نام و یاد همسرش را زنده نگه دارد و اطرافیان، ناخودآگاه و ناخواسته، با او همراه نمی‌شوند:

    به زودی فهمیدم که اندوه، چطور اطرافیانِ اندوه‌زدگان را غربال می‌کند و از نو فراهم می‌آورد، چطور دوستان محک می‌خورند، چطور بعضی‌ها قبول می‌شوند و بعضی رد.

    دوستی‌های قدیمی ممکن است با غصه‌های مشترک قوام یابد؛ یا ناگهان خفیف به نظر برسد.

    جوان‌ها بهتر از میان‌سال‌ها عمل می‌کنند و زنان بهتر از مردان. جای تعجب ندارد اما گاهی تعجب‌برانگیز می‌شود. هر چه باشد احتمالاً انتظار دارید هر که در سن‌و‌سال و جنسیت و وضع تأهل به شما نزدیک‌تر است شما را بهتر بفهمد. زهی خیال باطل!

    خاطرم هست یکی از همین «گفت‌و‌گوهای دور میز شام» را، توی رستورانی با سه دوست متأهل و تقریباً هم‌سن‌و‌سالم. همه‌شان زنم را از سال‌ها پیش می‌شناختند – سرجمع شاید هشتاد نود سال – و اگر می‌پرسیدم همه‌شان تصدیق می‌کردند که بسیار دوستش داشتند.

    اسمش را پیش کشیدم؛ هیچ‌کس متوجه نشد. دوباره این کار را کردم، باز هم هیچ. بار سوم شاید دیگر از قصد می‌خواستم واکنش‌شان را برانگیزم بس که دلم گرفته بود از این رفتارشان که به نظرم نه فضلیت، که رذیلت بود. ترسان از بردنِ اسمش، سه‌باره او را ندید گرفتند و از چشم من افتادند.

    تجربه‌ی دیگر بارنز، چیزی است که هر کس فقدان را تجربه کرده با آن آشناست:

    در ابتدا کارهایی را که با او دوتایی انجام می‌دادید ادامه می‌دهید؛ از روی عادت، عشق، نیاز به تکرار. به زودی متوجه تله‌ای می‌شوید که در آن گیر افتاده‌اید: گیرافتاده بین تکرار آن‌چه با او انجام می‌دادید و حالا بدون او انجام می‌دهید، و نتیجه‌اش هم دلتنگی برای او. یا کارهای جدید انجام می‌دهید؛ کارهایی که هیچ‌وقت با هم نکرده بودید و این بار یک جور دیگر دل‌تان برایش تنگ می‌شود.

    عمیقاً احساس می‌کنید چیزهای مشترکی از دست رفته‌اند: واژگان مشترک، اشارات، سر‌به‌سر گذاشتن‌ها، میان‌بُرها، جوک‌های دوتایی، دیوانه‌بازی‌ها، سرزنش‌های الکی، زیرآبی رفتن‌های بی‌خودیِ عشقی، تمام آن ارجاعات نامفهوم، مملو از خاطرات، اما بی‌ارزش اگر بخواهی برای غریبه‌ها توضیح بدهی.

    پرسش زیر هم، مسئله‌ای است که هر کس اندوه فقدان را تجربه کرده با آن روبه‌رو شده است:

    بالاخره «موفقیت» در سوگواری چیست؟ آیا جوابش در به خاطر آوردن نهفته است یا فراموشی؟ یک‌جا ماندن یا ادامه دادن؟ یا یک‌جور ترکیب این دو تا؟ توانایی نگه داشتنِ محبوبِ از دست رفته در ذهن، با تمام قوا، به یاد سپردن بدون تحریف؟ توانایی ادامه‌ی زندگی، درست همان‌جوری که او اگر بود از شما می‌خواست؟

    به عنوان آخرین مطلبی که از این کتاب انتخاب کرده‌ایم، چند جمله از رمان طوطی فلوبر نوشته‌ی بارنز را می‌خوانیم که آن‌ها را در این کتاب خود نقل کرده است:

    (مردم می‌گویند) ازش بیرون می‌آیی.. و درست هم هست؛ از بیرون می‌آیی.

    ولی نه شبیه قطاری که از تاریکیِ تونل بیرون می‌آید و پرتوان می‌زند به دل آفتاب، و نه شبیه قطاری که پرشتاب و برق‌آسا به تونل فرو می‌شود.

    بلکه شبیه مرغی دریایی که از لکه‌ای نفتی بیرون می‌آید بیرون خواهید آمد؛ برای باقیِ عمر قیر‌اندود شده‌اید.

    توضیح پایانی این‌که کتاب عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه به همت عماد مرتضوی ترجمه شده و #نشر گمان آن را به بازار عرضه کرده است. این کتاب، دومین اثر از مجموعه کارهایی است که نشر گمان با عنوان «زندگی‌نگاره‌ها» ارائه کرده است. اولین اثر در این مجموعه، کتاب نقش هایی به یاد است که جداگانه به آن پرداخته‌ایم.

         شما تاکنون در این بحث مشارکت نداشته‌اید.  

          برخی از دوستان متممی که به این درس علاقه مندند:     ، ، ، ،

    چند مطلب پیشنهادی از متمم: